عکس های جدید از سونگ ایل گوک/جومونگ می خوای
اگر روی عکس زیر کلیک کنید زیباترین و جذاب ترین عکس ها از سونگ ایل گوک را خواهید دید
کلمات کلیدی :
» نظراگر روی عکس زیر کلیک کنید زیباترین و جذاب ترین عکس ها از سونگ ایل گوک را خواهید دید
کلمات کلیدی :
» نظرجومانگ تمام دار و دسته رو برمیداره تا به سمت مثلا چانگ ان حرکت کنن ، پناهنده ها و نگهبانها بی خبر راه می افتن..محافظ شاه بهش خبر میده که جومانگ به سلامت راه افتاده و یوهوا و شاه یه نفس راحتی میکشن، تازه ماه عسل داره بهشون خوش میگذره!!
بقیه در ادامه مطلب
جومانگ تمام دار و دسته رو برمیداره تا به سمت مثلا چانگ ان حرکت کنن ، پناهنده ها و نگهبانها بی خبر راه می افتن..محافظ شاه بهش خبر میده که جومانگ به سلامت راه افتاده و یوهوا و شاه یه نفس راحتی میکشن، تازه ماه عسل داره بهشون خوش میگذره!!
شاه واسه اینکه نارو رو از بویو دورتر کنه میگه ما میخوایم بریم فلان چشمه ،نارو بهونه میاره که اونجا ممکنه به شما حمله بشه و من نتونم از شما دفاع کنم ،شاه که چشمش به چند تازن خورده شیر میشه و میگه نبینم نفس زیادی بکشی ها که همین الان سرتو میذارم رو سینه ات، نارو ناچار میشه قبول کنه
اما برگردیم به قصر جایی که زن بی عرضه جومانگ میخاد از قصر دربره که جاسوس سولان ،یعنی هائوچن مچشو میگیره و دستگیر میشه
سولان بهش میگی کجا میرفتی خانوم خانوم ها؟این نصفه شبی
یه سویا دو ساعت فکر میکنه و میگه میخواستم برم هوا بخورم! اونم میگه با بقچه لباسی ادم میره هوا بخوره؟
خلاصه سولان دستتور میده زندانی اش کنن..
..
موپالمو و موسانگ میخوان یه سویا رو نجات بدن که نمیتونن ومجبور میشن دوتایی فرارکنن
و اما کفگیر دائه سو به ته دیگ خورده واسه همین اعلام میکنه تمام قبیله ها باید یه مالیات درست وحسابی بدن ، بین صحبت های گوهر بار دائه سو ،نگهبان بهش خبر میده که جومانگه جیم فنگ شد..
دائه سو تا خبر خیانت جومانگ رو میشنوه کله اش داغ میکنه و میپره بیرون بببینه چه خبره....
اما جومانگ به یه منطقه مناسب که میرسه ، شمشیرها رو میذاره پس گردن سربازهای دائه سو و میگه راهتون رو بکشین برین و ما از این جا به بعد راهمون ازشما و بویو جداست
بعد هم واسه مردم سخنرانی مکنه و میگه من دیگه شاهزاده جومانگ نیستم من جانشین ژنرال هائه موسو هستم ، ما میخوایم با هم یه کشور نو بسازیم
دائه سو کفری و خشمی و عصبی توی کوه و کمر میذاره دنبال جومانگ ،اخ که اگه گیرش بیاره ریزریزش میکنه
جومانگ ملت رو میفرسته برن و خودش با سه تا دستیارش و بقیه نگهبان ها یه جای توپ ، کروه دائه سو رو گیر میندازن و دعوا شروع میشه
جومانگ ودائه سو با هم مبارزه میکنن و دائه سو باورش نمیشه این همون جومانگ دست و پاجلفتیه که دنبال دخترا بود
جومانگ دائه سو رو زخمی میکنه وحسابی رفته تو حس مبارزه که اویی بهش میگه باید زودتر در بریم
اونا فرار میکنن و سپیده صبح هم میزنه
پناهنده ها با قایق میرن اون ور رودخونه و جومانگ و دار ودسته هم میرسن و دائه سو هم پشت سرش
جومانگ و بر و بچ سوار قایق میشن
هرچی برو بچ دائه سوتیرمیندازن به جومانگی ها نمیخوره و اویی و ماری دماغ سوخته میخرن!
جومانگ که میبینه پر رو شدن تیراندازی میکنه و چند تا از سربازها رو میکشه و یه تیر هم به دائه سو میندازه که سربازها به دادش میرسن و گرنه مرحوم میشد
وقتی از رودخونه رد میشن قرار میشه که هیوپ پناهنده ها رو ببره و جومانگ بره دنبال زنش
وقتی میفهمه یه سویا دست دائه سو اسیره مونده که چیکار کنه، بالاخره تصمیم میگیره واسه خاطر پناهنده ها که الویتشون بیشتره ، فعلا بی خیال زنش بشه(ای بی مروت)هرچی اویی اصرار میکنه بذار من برم بیارمش
فایده نداره
دائه سو به قصر برمی گرده و ننه اش تا میتونه قربون صدقه اش میره دائه سو اونجا تازه میفهمه زن جومانگ اسیرشه و حسابی کیف میکنه
چون سولان بهش میگه من زن جومانگ رو دستگیر کردم ....بیا یه حال حسابی ازش بگیریم
هرچی به یه سویا میگه بگو جومانگ کجاست اون جواب نمیده ، میخواد بکشدش که سولان نمیذاره و میگه این گروگان ماست ،وقتی جومانگ رو گرفتی اینو بکش
دائه سو دوباره منبرنشین میشه و ملکه به وزیر و وزرا میگه ، ای خاک به سرهمتون که این جومانگ نقشه میکشید و یکیتون نفهمیدین ،اصلا همتتون نوفهمین
نارو که تازه فهمیده جی شده از شاه میخواد زودتر به بویو برگرده شاه هم میگه ما اینجا بهمون خوش میگذره نمیایم، دلمون نمیخواد ولی نمیدونم چرا برمیگرده!
بویوریها توی مکاشفات اسمانی جومانگ رومیبینه که از بویو رفته و مملکت جدید رو تشکیل داده ، یومیول وقتی این خبر رو میشنوه از گیه رو میره و قیافه یونتابال موقع خداحافظی دیدنیه
از بقیه خوشحالتر یونگ پو هست که وقتی میشنوه جومانگ چیکار کرده میگه بالاخره این احمق یه کار درست تو عمرش کرد(ببین کی به کی میگه احمق)
سوسونو واسه دادن مالیات میره بویو و اونجا به دائه سو میگه ما به جای مالیات نمکی که از گوسان بهمون میرسه رو به شما میدیم چون اونا دیگه به شما نمک نمیدن
دائه سو میگه تو زحمت میفتی ها ،سرخوش اون نمک که مال جومانگه پس از اموال بویو حساب میشه
سو میگه فکر میکنی ما نمیدونیم ، حالاکه جومانگ از بویو رفته گوسان دیگه به شمانمک نمیده اگه میخوای بدبخت نشین حرفمو گوش کن،دائه سو راه دیگه ای نداره
شاه به قصر برمیگرده، دائه سو میگه من که میدونم تو به جومانگ کمک کردی در بره ، صبر کن جلوی جشم خودت سرشو میزنم
یوهوا تا وارد قصر میشه میفهمه یه سویا تو زندانه و میره دیدنش ، دکتر میبره بالای سرش که دکتره میگه این مادمازل حامله است
بالاخره پناهنده ها به سرزمین موعود میرسن و مملکت ارتش دال مو تشکیل میشه و جومانگ فریاد شادی سر میده
منبع:موبایل پارس:سایت رسمی تاجر پوسان وجومونگ
کلمات کلیدی :
» نظرسه تا مارمولک زشت کنار هم جمع شدن و حتما تا الان حدس زدین که این دفعه هم حاکم هیون تو از دائه سو یه چیز دیگه میخواد!
حاکم میخواد که پناهند ه ها رو به عنوان برده به هان بفرسته!
دائه سو چشماش گرد میشه و اخ و اوخ و وای و نه میکنه و میگه نمیشه و ابروم میره و مردم چی میگن و خاک به سرم و این حرفها...
اما دختره میگه بابا تو بشین و نگاه کن من راضی اش میکنم
همینطور هم میشه و دائه سو از جومانگ میخواد که پناهنده ها رو جمع کنه
شاه از اینکه پسرش انقدر خنگه و هرچی زنش بهش میگه انجام میده خیلی ناراحت میشه و میگه این جومانگ نیم وجبی رو بیارین پیش من!
جومانگ به شاه و مادرش میگه اگه من اینکارو نکنم یکی دیگه میکنه پس بذارین من کارم رو انجام بدم
اویی و ماری و هیوپ به خاطر اینکه جومانگ حاضر شده اینکارو بکنن خیلی از دستش ناراحت میشن واونو ول میکنن و میگن ما دیگ واسه تو کار نمیکنیم
جومانگ هم راحت میگه به سلامت!
موپالمو و موسان که حرکات جومانگ رو درک نمیکنن فلسفه بافی میکنن و موسان میگه از بس این بدبخت زجر کشیده ، دیگه تحمل نداره وهر چی سرش بیاد رو قبول میکنه، اون از عشقش اون از جنگش اون هم از ننه اش!
فرمان دستگیری پناهنده ها صادر میشه و جومانگ رهبری رو قبول میکنه،به کتک و زور و اجبار پناهنده ها رو میکیرن و جومانگ هم تماشا میکنه
هیوپ که دیگه طاقت این چیزها رو نداره به گیه رو میره تا اونجا کار کنه
سوسو نوکه از کارهای جومانگ سر در نمیاره با یومیول مشورت میکنه و اونم میگه ، چی فکر کردی این پسره فرمانده هائه مو سو هست حتما یه فکر ی تو کله اش هست
همه حواسشون پرته جز ملکه که به دائه سو میکه ننه اینقدر به این جومانگ مارمولک اعتماد نکن این بدبختت میکنه ها
دائه سو میکه من از چشمام به جومانگ بیشتر اطمینان دارم اون به من خیانت نمیکنه
بالاخره جومانگ نقشه اش رو برای شاه رو میکنه و میگه من میخوام با پناهنده ها از بویو فرار کنم
و ازمادرش و شاه هم یمخواد که با اون بیان
هر چی شاه به یوهوا اصرار میکنه که با جومانگ بره ، یوهوا میگعه اون الان دیگه زن داره ولی اگه من تو رو ول کنم،دیگه تو کسی رو نداری .....شاه گریه میکنه و دست یوهوا رو میگیره
جومانگ توی یه کافه ،ماری و اویی رو که دعوا کردن پیدا میکنه و راجع به نقشه اش میگه و اونا از اینکه منظور جومانگ رو نفهمیدن و تند رفتن معذرت خواهی میکنن
علاوه بر ملکه یه جانور موذی دیگه هم هست که باورش نمیشه جومانگ به دائه سو وفادار باشه و از محافظش میخواد چشم از جومانگ برنداره
جومانگ از دائه سو میخواد که بردن پناهنده ها رو به عهده اون بذاره ،دائه سوقبول میکنه و گور خودشو با دست های خودش میکنه
کلمات کلیدی :
» نظرکلمات کلیدی :
» نظر