خلاصه قسمت 42 / چهل و دوم افسانه جومونگ
شمشیر روی گلوی یونگ پو هست و حاضر نیست که اعتراف کنه تا اینکه دوچی میگه شاهزاده ما رو مجبور کرد وما چاره ای نداشتیم
کلمات کلیدی :
» نظرکلمات کلیدی :
» نظرکلمات کلیدی :
» نظرموپالمو و موسانگ توی تاریکی زندان نشستن و از اونجایی که موسانگ خیلی اهل مسامحه است میگه فکر خودت نیستی فکر زن من باش خب این شمشیر رو بساز تا ولمون کنن بریم پی کارزندگیمون
بقیه در ادامه مطلب
موپالمو و موسانگ توی تاریکی زندان نشستن و از اونجایی که موسانگ خیلی اهل مسامحه است میگه فکر خودت نیستی فکر زن من باش خب این شمشیر رو بساز تا ولمون کنن بریم پی کارزندگیمون
اما موپالمو پاشوکرده توی یه کفش که بمیرم هم نمیسازم
اویی از وضعیت اونا سردر میاره و خبر رو به جومانگ میرسونه دیگه راهی واسه نجات اونا نیست مگه اینکه قبل از اینکه ببرنشون به بویو به سربازها حمله کنن واونا رو نجات بدن
خواهر یونتابال میگه به جومانگ کمک نکن که هر چی میکشیم از شر همین پسره ، حتی سوسو نو میگه فقط بهش سرباز بده ولی خودت مستقیما دخالت نکن...
همینطور هم میشه یونتابال به جومانگ فقط سرباز میده ،و بعد هم سو رو با جومانگ تنها میذاره
سو میگه ببخشین که منتظرت نموندم جومانگ میگه بی خیال ما باید از شما عذر بخوایم
سو که احساسی میشه میگه فراموش کردن خاطراتم با تو خیلی سخته اما شدیدا دارم تلاش میکنم فراموشت کنم ، بعد هم با گریه از جومانگ جدا میشه ولی جومانگ دریغ از یه قطره اشک، فقط میتازونه به سمت ساحل و اونجا به دریاچه نگاه میکنه
خواهر یونتابال هم که حسابی پاچه خواری سونگ رو میکنه بهش میگه که قراره جومانگ بهت حمله کنه
گر وه در حال نقشه کشیدن و بررسی اوضاعند که یانگتاک سر میرسه و میگه که قراره گروه حامل اونا از کوهستان بگذرند نه از راه پشت رودخونه بویو
گروه جومانگ توی کوهستان قطار میشن ولی هر چه میشمارند به چهل میرسن اما اونا نمیان ،یه دفعه سویونگ سر میرسه و میگه بچه ها همه گول خوردیم و از اولش دوربین مخفی گذاشته بوددن
اونا از راه رودخونه رفتن ،جومانگ اشفته و عصبانی راه بویو رو میگیره تا هر چی زودتر موپالمو رو نجات بده
یوهوا یه سویا رو پیش شاه میبره ...سرراهشون سولان (اه) اونا رو میبینه و به محافظه میگه ببین این دختره کیه..
شاه بابای یه سویا رو میشناسه و وقتی دختره میره بیرون به یوهوا م یگه مواظب این دختره باش
یوهوا میگه میخوام جومانگ رو زنش بدم این دختره خوبه؟ شاه هم میگه ریش و قیچی دست خودت
یه سویا سولان رو میبینه و سولان میگه کار بدی کردی که جومانگ رو که شاهزاده دشمن هست نجات دادی
یه سویا هم جا به جا جواب میده خودت هم زن شاهزاده دشمن شدی!!!!
سولان که از این حاضر جوابی بدش میاد میگه نبینم تو اینده موی دماغ ما بشی ها!
جومانگ و سه تا رفقاش وفتی به بالای تپه میرسن و میخوان حمله رو شروع کنن میبین نارو اومد و دیگه انجام اینکار غیر ممکنه
موپالمو و موسان رو پیش دائه سو میبرن اما موپالمو حاضر نیست که شمشیر رو بسازه
دائه سو واسه امتحان کردن جومانگ میگه تو به موپالمو نزدیک تری
یه کاری کن شمشیر رو بسازه و اگر نساخت خودت کلکش رو بکن
جومانگ از موپالمو میخواد شمشیر رو بسازه ،موپالمو گوش نمیکنه میگه من واسه دائه سو کاری نمیکنم
خلاصه صدای اون سه تا هم در میاد که این چه کاریه که جومانگ داره میکنه
هر طوری که هست جومانگ موپالمو رو مجبور به ساخت شمشیر میکنه و میگه اگه نسازی میکشمت
موپالمو مخفیانه شمشیر رو میسازه
دائه سو انقدر خوشحال میشه که میگه واسه این موفقیثت جومانگ جشن بگیرین
اون داداش بدبخت بی عرضه هم توی قصر فالگیر ها دنبال بخت و اقبال میگرده که نمیدونم راست یا دروغ کاهن ها بهش میگن جون تو یه اقبال خیلی خوبی پیش روداری!
اونم خوشحال پا میشه میره دنبال دوچی
دوچی اول تحویلش نمیگیره اما هر طوری هست یونگ پو راضی اش میکنه که کاری که میخواد رو واسش انجام بده
یونگ پو یه مشاجره با جومانگ میکنه که چرا بعد یه مدت عوض شده و پاچه خواری دائه سو رو میکنه
دولت هان یه نامه بلند بالا به حاکم هیون تو میده و توش میگه جون بویو اغاز گر جنگ بوده پس باید غرامت بدن و یه نفر رو به عنوان گروگان بدن به ما تا دیگه حال و هوای جنگ و لشکر کشی و قشون کشی به سرشون نیفته، و این گروگان باید دست کم شاهزاده باشه!
وزیرها مخالفت میکنن اما نخست وزیر موافقه
ملکه هم این وسط داره از خوشحالی میمیره و میگه ننه جون دائه سو این جومانگ رو بفرست بره
اون ور قصر یوهوا دل تو دلش نیست و میدونه که همین روزهاست که دائه سو جومانگ رو به عنوان گروگان بفرسته
وقتی اویی و ماری و هیوپ از جومانگ میخوان که از بویو فرار کنه تا اونو به عنوان گروگان نفرستن، نارو اونو پیش دائه سو میبره و دیگه دیر شده
دائه سو بعد از کلی چاخان و بفر ما و بنوش و قربونت برم که شمشیر رو واسه ما ردیف کردی ،میگه چون تو جنگ رو شروع کردی پس تو باید بری اونجا
منم قول میدم از خانوادت به بهترین شکل محافظت کنم، انشالله یه چند سال دیگه هم که رو به موت بودی ورعشه ای شده بودی برگرد به بویو!
جومانگ نگاه غضبناکی به دائه سو میکنه و حرفی رد و بدل نمیشه...
دائه سو بی خبر از نقشه ای که برادرش واسش کشیده ، ته دلش یواشکی میخنده.......
منبع:موبایل پارس:سایت رسمی تاجر پوسان وجومونگ
کلمات کلیدی :
» نظرجومانگ از سه تا طرفدارش تشکر میکنه و یه عالمه سوال داره که بپرسه واسه شروع کار برای اینکه شوکه نشه فقط گند کاری های دائه سو رو بهش میگن
بقیه در ادامه مطلب
جومانگ از سه تا طرفدارش تشکر میکنه و یه عالمه سوال داره که بپرسه واسه شروع کار برای اینکه شوکه نشه فقط گند کاری های دائه سو رو بهش میگن
جومانگ کنار رودخونه بقیه رو میفرسته و با ماری و هیوپ و اویی میره که یه سویارو نجات بده
یانگ تاک از یه سویا میخواد زنش بشه ولی اون میگه بمیرم هم زن تو نمیشم
شب برو بچ حمله میکنن و دختره رو نجات میدن اماسربازها میریزن دور و برشون و بزن بخور میشه
کتک خورهای فیلم که خوب کتک خوردن تازه وقت هنرنمایی جومانگ با کمانشه
توی تیر اندازی ها یانگ تاک زخمی میشه و محبور به عقب نشینی میشن
فرماندار هیون تو که میفهمه جومانگ فرار کرده به نوکره میگه هر چه زودتر به دائه سو بگو که جومانگ زنده است تا پاش نرسیده به بوبو بکشدش
و توی خونه یون تابال هم بل بشو واسه جمع کردن وسایلشونه، نارو مثل میر غضب بالای سرشون وایساده
شاه دستور میده یون تابال رو ببرن پیشش
نارو به محافظ میگه اول از شاهزاده اجازه بگیر!
دائه سو اجازه میده و سو و باباش میرن پیش شاه ،شاه به خاطر این اتفاقات ازشون عذر خواهی میکنن
یوهوا با سو حرف میزنه و میگه فکر این جومانگ مادر مرده رو از کله ات بکن بیرون
وقتی دارن از قصر میرن بیرون ، دائه سو با حسرت به سو نگاه میکنه
انقدر ناراحته که مشرو...میخوره و زنش که میفهمه واسه چی ناراحته میگه من اگه اخرش یه بلایی سر این دختره نیاوردم!
یونگ پو هم که زده به سیم اخر، به دخترهای قصر گیره میده که دائه سو میزنه تو گوشش و میگه تو کله پوک ابرو و حیثیت ما رو بردی
یونگ پو هم میگه تو هم سر بابامون رو کلاه گذاشتی، دائه سو که از این جواب زورش میگیره دستور میده زندانی اش کنن
مارمولک بزرگ میره دیدنش تو زندان و میگه بچه ادم شو ، یه خورده از این داداشت یاد بگیر ، دق کردم از دست تو
خبر برگشتن جومانگ به یو میول میرسه و اون از اینکه جومانگ به بویو بره اظهار ناراحتی میکنه
یونگ پو. که زورش به کسی نمیرسه دق دلشو سر نارو خالی میکنه و یه دوسه بار بیخودی میزنه تو گوشش
خبر قطعی زنده بودن جومانگ به دائه سو میرسه و اونم به نارو دستور میده که هر جا هست بگیر بکشش و خلاصش کن این پدر سوخته رو
برو بچ نمیذارن جومانگ بره به بویو
تازه اینجاست که جومانگ میفهمه و.اسه سو چه اتفاقی افتاده
میره خونشون میبینه همه چی رو جمع کردن و رفتن و تبعید شدن
میره دنبالشون و از بالای تپه سو رو میبینه هر کاری میکنه نمیتونه بره جلو و مثل ماتم زده ها نگاه میکنه
جومانگ دپرس میشه و یه سویا هم از دیدن وضع اون زجر میکشه
جومانگ دستو ر میده یه سو یا رو یه جای امن ببرن و میگه تو شهر شایع کنین که من زنده ام اینطوری دائه سو نمیتونه منو بکشه
همینطور هم میشه و مردم که جومانگ رو به چشم یه قهرمان میبینن ، دهن به دهن خبر ازادی اونو میرسونن
دائه سو به صورت ناشناس میره بین مردم و وقتی میبینه که جومانگ چقدر محبوبه و خودش چقدر منفور دست از پا درازتر برمیگرده قصر
شب هنگام که میشه جومانگ وارد قصر میشه تا ......
منبع:موبایل پارس:سایت رسمی تاجر پوسان وجومونگ
کلمات کلیدی :
» نظرجومانگ به هر زحمتی که هست وارد قصر میشه و میره اتاق مادرش، اگه تریپ مامانه رو ببینین!
بقیه در ادامه مطلب
جومانگ به هر زحمتی که هست وارد قصر میشه و میره اتاق مادرش، اگه تریپ مامانه رو ببینین!
سربازها یه سرباز دیگه که جومانگ بیهوشش کرده رو پیدا میکنن و نارو میفهمه که جومانگ تو قصره ، یوهوا از جومانگ میخوادتو هفت تا سوراخ قایم بشه تا دست دائه سو بهش نرسه وگرنه تیکه بزرگه گوششه، کسی که به سر باباش اینطوری اورده معلوم نیست با تو چیکارمیکنه
همین موقع نارو وارد اتاق
یوهوا میشه و یوهوا میزنه تو گوشش ومیگه منو ببر پیش دائه سو تا ببینم اون بهت د ستور داده وارد اتاق من بشی؟ نارو عذرخواهی میکنه و جومانگ هم که زده به چاک
سربازها اونا رو میبینن ،جومانگ میگه شما یه زمانی دوش به دوش من میجنگیدین ،اگه منو بکشین من بهتون دست هم نمیزنم ، اونا هم شرمند همیشن و تسلیم مییشن و میذارن بره
یوهوا زود به شاه خبر زنده بودن جومانگ رو میده
دوچی و دستیارش اونا جومانگ و برو بچ رو میبینن و دستیاره میره دنبالشون که وسط راه موسانگ میگیردش واونم یه مشت میزنه وسط دماغش و در میره
موسانگ میگه حدس میزدم شما اینجا باشین و واسه این اومدم که کاهن گفته تو باید بویو رو ترک کنی ، جومانگ هم که یه دنده تر از این حرفهاست قبول نمیکنه و میگه من فعلا اینجا لنگر میندازم
یون تابال و اهل و عیال بر میگردن گیه رو و اونم از خاطرات جونیش واسشون میگه و سو رو به عنوان ریییس بعد از خودش انتخاب میکنه ، سو میگه من نمیتونم ،لیاقتش رو ندارم و عمه سو هم مخالفت میکنه اما یونتابال میگه حرف نباشه همینی که گفتم!
عمه سو که حس حسادت زنونه داره میکشدش میگه بمیرم نمیذار م این دختره بشه رییس و تصمیم میگیره با یونگ دست به یکی کنه!
سو توی فکره که یونتابال بی خبر درباره جومانگ حرف میزنه و وقتی میبینه سو هاج و واج نگاه میککنه بهش میگه که جومانگ زنده است!
سو میره یه گوشه و یواش یواش اشک میریزه که یومیول بهش دلداری میده و میگه ایننو به عنوان بخشی از تقدیرت قبول کن، اوتایی از اون پشت سو رومیبینه
سایونگ به اوتا نصیحت میکنه که انقدر مش...نخوره ، اما اون جواب میده زنی که خیلی وقته عاشقشم انقدر ناراحته و من نمیتونم کاری واسش بکنم
القصه، سرباز وفادار شاه برای جومانگ نامه میاره و توی این نامه شاه از جومانگ خواسته توی قصر حاضر بشه
شاه یه دادگاه تشکیل میده ، وزیرا موندن که چیکار کننن، وزیر اعظم میگه به هر حال اون شاه مملکته و باید دادگاه تشکیل بشه
همه حضور دارن و شاه بعد از یه مقداری شکسته نفسی، میگه شنیدم این جومانگه هم زنده است نه؟
بقیه خفن کف میکنن که این شاه داره چی میکه ، برادر ملکه میگه یه چاخانایی شده بود که وقتی تحقیق کردیم دیدیم دروغه
شاه به دائه سو میکه نکنه میخواستش بکشنش؟ دائه سو میگه اگه اون زنده بود و برمیگشت من قلم پای کسی که میخواست اونو بکشه میشکستم، همین موقع شاه که به خیال خودش پلیتیک روسی زده میگه جومانگ بیاد تو!
نارو د م دروازه شهر به جومانگ خوش امد میگه جومانگ در بین استقبال همه وارد میشه
همون موقع ملکه در حال خوش و بش با کاهن های خنگه که دارن الکی از خودشون تعریف میکنن و میگن از این به بعد خطری دائه سو رو تهدید نمیکنه
ملکه تا میشنوه جومانگ اومده تر ش میکنه
شا ه و جومانگ با هم تنها میشن ، جومانگ میگه که هرگز دائه سو رو واسه این گستاخی نمیبخشه
و شاه از ش میخود تا فعلا یه مدت موش مرده باشن تا اب ها از اسیاب بیفته و دوباره قدرت دستشون بیاد
یونگ پو هم که طرف حزب باد هست ، به جومانگ میگه بیا دو سه تایی حال این دائه سورو بیگیریم
اما جومانگ که حواسش جمعه میگه به نظر من بهتره که تو هم به دائه سو کمک کنی!
بعد از اونم توی یه ملاقات با دائه سو ، پاچه خواریش رو میکنه و میگه شکی نیست که تو ارامش رو به بویو برکردوندی کاری داشته رو در وایسی نکن
جومانگ یه سویا رو به مادرش معرفی میکنه و از اینکه اون جونش رو نجات داده میگه
یوهوا هم که حال و هوای جومانگ رو خوب میدونه م یخواد از فکر سو بیاد بیرون
جومانگ واسه دیددن سو به راه میفته
از اون طرف خواهر یون به یونگ پیشنهاد میده که در عوض اینکه پسرش رو رییس گیه رو کنه واسش شمشیری که موپالمو ساخته رو میار ه
توی شورای بین روسا همه به ضرر یونتابال رای میدن و اون برکنار میشه
سو که ناراحتیهای زیادی رو تحمل میکنه مریض میشه
و اتفاقات بد با دزدیده شددن موپالمو و موسانگ تکمیل میشه
وقتی جومانگ به دیدن یونتابال میاد سو از بالا فقط بهش نگاه میکنه و میره یه گوشه اروم گریه میکنه
شوهرش میگه برو ببینش
اما سو میگه من دارم اونو فراموش میکنم
اشک ادم در میاد
همین موقع خبر دزدیده شدن موسانگ و موپالمو رو به جومانگ میدن
جومانگ میدونه که هنوز پاش به بویو نرسیده یه جنگ دیگه با دائه سو در راهه....
منبع : موبایل پارس:سایت رسمی تاجر پوسان وجومونگ
کلمات کلیدی :
» نظر