سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عکس های سونگ ایل گوک بازیگر نقش جومونگ

عکس سانگ ایل گوک / Song Il Gook / سونگ ایل گوک بازیگر افسانه جومونگ (1)

http://www.jumong.ir/photos/5694130-jumong.ir-songilgook.jpg



عکس سانگ ایل گوک / Song Il Gook / سونگ ایل گوک بازیگر نقش جومونگ(2)

http://www.jumong.ir/photos/5481695-jumong.ir-songilgook2.jpg

عکس سانگ ایل گوک / Song Il Gook / سونگ ایل گوک بازیگر سریال جومونگ (3)

http://www.jumong.ir/photos/7276308-jumong.ir-songilgook1.jpg


» نظر

مسابقه جومونگ



مطالب ارسال شده برای مسابقه جومونگ :

1-با توجه به این که ماایرانیان خودنیز تاریخی پادشاهی داشته ایم این گونه
سریال های تاریخی را بیشتر می پسندیم تادیگر سریال ها از طرفی دیگر حقیقت
داشتن موضوع ها باعث جذب تماشاچی می شود

بدون اسم


2-یکی از مشخصه های  افسانه جومونگ قهرمان پروری و تک بعدی بودن آن است به
گونه ای که هر دو کاراکتری شاخص و افسانه ای را معرفی می کنند.

جالب
ترین بخش این می باشد که افسانه جومونگ نیز مانند جواهری در قصر گاهی دچار
کشدار شدن و طولانی شدن بی خود می شود اما بینندگان و مخاطبان سریال با
جدیت باز هم سریال را دنبال می کنند.

تعدد شخصیت ها و ماجراها یکی
از دلایل جذابیت سریال می باشد تا جایی که هر قسمت حرف جدیدی برای گفتن
دارد و به همین دلیل بیننده حتی حاضر به از دست دادن یک قسمت از مجموعه
نمی باشد.به طور کلی ایرانیان به علت احساسات قوی و بیش از حدشان همیشه از
قهرمان سازی و به تصویر کشیدن کاراکتری رنج کشیده اما قوی و استوار لذت
برده و خواهند برد.

سینا محبی از تهران

3-تقابل و مبارزه بین خوبی و بدی نیز یکی از مفاهیم بنیادی می باشد که مورد
علاقه مخاطبان بوده و هر لحظه آن با هیجان روبه روست، البته اگر به خوبی
روایت شده و به تصویر کشیده شود، این دغدغه ای بوده که هم در جواهری در
قصر و هم در افسانه جومونگ ذهن بیننده را درگیر می کند.

سریال
افسانه جومونگ در سال 2006 از کانال تلویزیونی MBC که یکی از چهار شبکه
ملی و اصلی کره جنوبی محسوب می شود پخش شده و در زمان پخشش پر بیننده ترین
برنامه تلویزیونی کره جنوبی بود، آن قدر که حدود نیمی از مردم کره، دوشنبه
ها و سه شنبه ها پای تلویزیون میخکوب می شدند تا داستان جومونگ را دنبال
کنند.(باز هم خوش به حال کره ای ها که دو روز در هفته سریال را می دیدند)

مینا از تهران

4-ارزش هایی همچون صداقت، وفاداری، شجاعت، شرافت، احترام، رعایت حقوق، عزت و
بزرگواری از جمله خصلتهایی است که تصاویری با این مضامین بارها در این
مجموعه دیده شده است.اینها باعث محبوبیت ان شده است

اکبر فلاح شیراز

5-تلویزیون، وسیله ای است برای سرگرم ساختن و پر کردن اوقات فراغت افرادی که
پس از جدا شدن از کار و فعالیت روزمره خود، دل به این رسانه دوست داشتنی
می دهند تا لحظات خوبی را با آن سپری کنند. اما در بسیاری از موارد، در
خلال همین برنامه های سرگرم کننده و جذاب، پیام ها و محتواهای متفاوتی به
مخاطبان منتقل می شوند که گاه پوچ و خطرناک و گاهی هم معنادار و آموزنده
می باشند. در واقع این اثرگذاری از اهمیت ویژه ای برخوردار است و می تواند
عاملی تعیین کننده و خطیر در راستای ترفیع یا انهدام فرهنگی برای یک جامعه
باشد.

آنچه مسلم است در طول تاریخ زندگانی بشر، انسانهای عصر امروز
برای اولین بار با وسیله ای همچون تلویزیون، آنچنان انس گرفته اند که به
جای برقراری رابطه مستقیم با جهان خارج، با تصاویر و شخصیت های داستانی در
سریالهای تلویزیونی، ارتباط برقرار می کنند.

اگرچه برقراری چنین
ارتباطی می تواند عواقبی را به دنبال داشته باشد، اما زمانی که شرایط
اجتماعی و فردی به گونه ای است که افراد دچار نوعی وابستگی به تلویزیون
شده اند، اگر به نظریه حذف تلویزیون از زندگی افراد، بهای چندانی ندهیم،
بهتر آن است که لااقل تولیدات تلویزیونی چنان طراحی شوند که در راستای
ایجاد احساس رضایت و آرامش در مخاطبان عمل کنند. یا اینکه متون تعریف شده
در سریالها، به بازتولید معانی اصیل و والای انسانی بپردازند تا در خلال
سرگرمی، به آموزش نکات اخلاقی پسندیده به مخاطبان خویش، بپردازند. که اگر
هم آموزشی در این حین رخ نداد، لااقل مخاطب برنامه تلویزیونی از دیدن
انسانیت در یک برنامه لذت برد و لحظاتی هر چند کوتاه را به تفکر درباره
ارزش ها و کرامات انسانی، بپردازد.

در ماه های اخیر شاهد پخش
سریالهای خارجی از سیمای جمهوری اسلامی بوده ایم. البته پرواضح است که سهم
سریال های کره ای در این بین، بسیار بیش از سایر ملیتها بوده است و با
استقبال مخاطبان مواجه شده است.

سریال افسانه جومونگ، مدتی است که
از شبکه 3سیما در حال پخش است و 2بار در طول هفته پخش می شود. طبق آمار
رسمی سازمان صدا و سیما، سریال افسانه جومونگ یکی از محبوترین سریال های
در حال پخش می باشد، این سریال ساخت شبکه MBC کره  می باشد. در اصل قرار
بر این بوده که سریال 60 قسمتی باشد، اما به خاطر محبوبیت بیش از حد آن،
شبکه MBC تصمیم گرفت، آن را به 81 قسمت افزایش دهد.

در واقع این
نشان می دهد که مردم ما مثل همیشه طرفدار و دوستدار ارزشها و کرامات والای
انسانی هستند و به دیدن تصاویری با مضامین قهرمانانه و بزرگ مردانه، علاقه
مند می باشند

این سریال در واقع توصیف زندگی امپراتور "گوگ یری گو"
می باشد، هرچند بصورت خلاصه است اما داستان بسیار زیبایی را به توصیف می
کشاند.

در این سریال 2 تن از بازیگران محبوب  یعنی سانگ ایل گوک
( یوم جانگ در امپراطور دریا ) و کیون میری ( بانو چویی در جواهری در قصر
) بازی می کنند . کیون میری در این سریال نیز نقشی کما و بیش شبیه به نقش
بانو چویی را ایفا می کند، با این تفاوت که این بار خود، ملکه است و البته
به آن حد شخصیت منفی ندارد، ولی در کل در جبهه منفی سریال قرار دارد.
"سانگ ایل گوک" محبوب ما هم این بار با نقش پرنس جومونگ با عنوان بازیگر
نقش اول در این سریال ظاهر شده است و بازی کاملا متفاوتی را نسبت به نقش
وی در امپراطور دریا به نمایش گذاشته است .

داستان از این قرار
است که جومونگ وقتی متوجه میشود که برادران ناتنی اش قصد کشتن و از صحنه
خارج کردن او را دارند، تلاش می کند که انتظارات پدر و مادرش ( شاه و ملکه
دوم ) را برآورده کند و شروع به خودسازی می کند تا جایی که مهارت هایش در
هنرهای رزمی و استراتژی های ذهنی، در بالاترین حد ممکن قرار می گیرد، ولی
پرنس جومونگ هنوز تشنه یادگیری است . اما درست در این زمان پرنس، متوجه
رازی خانوادگی میشود که خیلی چیزها را عوض می کند و جومونگ را در راهی
قرار می دهد که بازگشتی ندارد .

ارائه شرحی طولانی تر از داستان
افسانه جومونگ، چندان ضروری به نظر نمی رسد و اصلا هدف این نوشتار بیان
این موضوع نیست. بلکه آنچه از طرح این مبحث، مورد نظر این نوشتار قرار
دارد، بیان این نکته است که این مجموعه تلویزیونی دارای نکات اخلاقی و
آموزنده می باشد.اگرچه به هر حال با توجه به نکات و تفاوتهای فرهنگی نمی
تواند صد در صد مورد تایید باشد.

بدون اسم و ادرس

6-شاید این موضوع توی کشور ما به این دلیله که tv ما برنامه چندان جالبی
برای پخش ندارد بنابراین این موضوع یک امر طبیعی است که پخش سریالهایی مثل
جواهری در قصر و افسانه جومونگ موجب جذب بینندهای زیادی شود...

سولان



اینها نمونه مقالات بازدید کننده ها برای شرکت در مسابقه است که به نام خود انها منتشر شده است



شرکت در مسابقه

لطفا حتما اسم و ایمیل خود را برای شرکت در مسابقه اعلام کنید


» نظر

خلاصه قسمت 60 سریال جومونگ

<$BlogSkyMore4Post$>

افراد جومانگ پسرعمه سوسانو رو می بینن و مخفیگاهشونو پیدا میکنن،پسر عمه دارویی رو که معلوم نیست اون موقع شب از کجا اورده به سویانگ میده،جومونگ با دیدن سوسانو هری دلش میریزه...

سونگ یانگ که نمیتونه بیشتر از این حقارت رو تحمل کنه تصمیم میگیره به گیه رو حمله کنه

بالاخره سوسانو به هوش میاد و از جومونگ بابت کمکش تشکر میکنه

چون اوضاعش خیلی وخیمه جومونگ پیشنهاد میکنه اون و سه تفنگدار حواس ارتش سانگ رو پرت کنن اینا هم یواشکی جیم بشن

یکی از سربازا سوسانو رو کول میکنه و به دستور جومانگ میرن گیه رو

جومونگ بهشون میگه تا من بهتون اوکی ندادم حمله نکنین

 

بالاخره یه جلسه میذارن و تو این جلسه ها هم جومونگ حرف خودشو به کرسی میشونه و میگه باید یه حمله اساسی به اینا بکنیم که ریششون کنده بشه ،اول ازهمه باید به حساب ارتش هان که دارن میان کمک اینا برسیم

سوسانو میرسه خونه و بیهوش و زار و نحیف میفته تو تخت و پزشک معالجه ش میکنه

عوضش یون تابال جلسه میگیره که چیکار کنیم و چیکار نکنیم ،عمه میگه من همین الان میرم به دست و پای سونگ یانگ میفتم ،تا ببخشدمون ،سویانگ ضایعش میکنه و میگه جومونگ گفته تا من بهتون خبر ندادم کاری نکنین

کاهن قصر هم که این همه راه رو کوفته و عنر عنر پاشده رفته پیش همون زن پیشگویی که کمان رو جومونگ داد ،با یه بقچه زیر بغل برمیگرده و به شاه میگه پیشگو کفته از این اب بزن به سرو صورتت بلکه حالت خوب بشه

 

 

 

کاهن دو زاری هم یه مراسم الکی برگزار میکنه و شاه خوب میشه

و اما روز حمله ارتش هان به ارتش دامول میرسه،مو پالمو و سربازا همه جا رو پر از بمبهای دو دی میکنن و وقتی ارتش هان میرسه تیرهای اتشی میندازن و الانفجار!!

توی هر قسمت جومونگ باید یه بخشی از هنرهاشو نشون بده،اینجا هم یه چند  نفر رو با تیر و کمون مرحوم میکنه(مثل می تی کمان که تو هر قسمت تسکه میگفت احترام بذارین)

این یه بلای اعظم بود که سر سونگ یانگ اومد ،برای همین حاکم هیون تو هر چی فحش خارجی بلده نثارش میکنه و میگه 2000تا از نیروهای منو واصل کردی به درک منم همین امشب میام ممکلتتو میگیرم

  این سونگ یانگ بدبخت انقدر خفت میکشه که دیگه روش نمیشه التماس کنه

جومونگ با خوشحالی برمیگرده گوگوریو و اول از همه حضور ملکه تشریف فرما میشن که هنوز بیهوشه


ننه مرده تسو هم که در به در دنبال یه جایی میگرده که تصرف کنه و هیچ جا گیرش نمیاد ،تا میفهمه جومونگ اردوگاه رو ول کرده به امون خدا ،میپره  اونجا و هر چی زن و مرد و بچه ست رو میکشه

 

 

------------------------------------------

 

وقتی که حال  شاه یه کم بهتر میشه ،موقعش هست که کاهن خبری رو که از پیشگو  گرفته به شاه بده،کاهن  میگه که پیشگو گفته جومونگ یه قوم جدید تاسیس میکنه و میخواد زمینهای از دست رفته جوسیون رو پس بگیره

تا شاه اسم جوسیون رو میشنوه  به کتابدارش میگه کتابهایی که تو قصر درباره جوسیون نوشته رو ببرن پیشش

اینجاست که همه قصر با مخلفاتش رو سر یونگ پوخراب میشه و به چه کنم چه کنم میفته

از شانس بدش تاجری هم که کتابها رو ازشون گرفته از بویو رفته

یونگ پو کتابدار رو  مجبور میکنه به شاه بگه کتابها گم شدن و اونم بیخبره

کتابدار هم از ترس جونش به شاه میگه من فقط ده ساله که کتابدار قصرم و از اون موقع تا الان همچین کتابایی ندیدم

تسو بعد از کشتن اون همه  ادم بی پناه برمیگرده  تا به ددی ش خبر بده که چه شجاعتی به خرج داده ،ولی همه چی با خبری که نخست وزیر میاره به هم میریزه

نخست وزیر خبر میده که جومونگ با گیه رو متحد شده و همین روزاست که یه قوم جدید بسازه

شاه جلسه فوری میذاره و هر کسی یه نظر ی میده

همه میدونن که متحد شدن ارتش دامول با یه قومی که نزدیک بویو زندگی میکنند به ضرر بویو هست

شاه اعلام جنگ میکنه ولی وزیر مالیات میگه انقدر مردممون بدبخت شدن که نون ندارن بخورن ،کیو میخوای بفرستی جنگ؟

شاه می بینه چاره ای نداره جز اینکه رییس بیریو رو چاخان کنه ،برای همین یه نماینده میفرسته بیریو تا به سونگ یانگ بگن اگه غذا و سلاح سربازامونو تامین کنی ما هم بهت نیرو میدیم تا با ارتش دامول بجنگی

 

یه سو یا که می بینه او ضاع انقدر خطرناکه و امکان درگیری بویو و دامول هست از یوهوا میخواد زودتر از قصر فرار کنن

وقتی ندیمه ش بهش میگه  از اینکه جومونگ رفته گیه رو و اونجا پیش سوسانو هست ناراحتم،یه سویا میگه درسته که خیلی وقته ندیدمش ولی جوری صورت جومونگ یادمه که انگار همین دیروز دیدمش ،حتما اونم منو فراموش نکرده...

جومونگ نقشه حمله به بیریو  رو میکشه ولی کاهن بهش میگه بهتره که بدون جنگ  اونا رو تسلیم خودت کنی(توی سریال امپراطوری بادها ،قوم بیریو بیشترین دردسر رو برای پسر و نوه جومونگ درست میکنن)

همینطور که همه مست پیروزی هستن ،یه سرباز خبر کشته شدن مردم باقیمونده اردوگاه رو میده و همه احساساتی میشن و میخوان پدر تسو رو در بیارن

جومونگ جلوی اویی که به شدت احساسی شده رو میگیره و اونو اروم میکنه

در همین اوضاع و احوال سوسانو هم به هوش میاد و به خاطر همه کارای جومونگ ازش تشکر میکنه

 

بالاخره استاد چان با یه عالمه نقشه و کتاب از جوسیون برمیگرده و اونا رو به جومونگ تحویل میده

جومونگ شاد وخندون از این که می بینه سرزمین ابا و اجدادیش چقدر وسیع بوده بشکن میزنه و بالا میندازه

چان به جوومونگ میگه که نامه رو به مادرش داده و ظاهرا  حال اونو و همسرش خوبه

 

 

---------------------------------------------------------------

 

سونگ یانگ برای یه جنگ دیگه اماده میشه ولی چون تجهیزات کافی نداره از رییس های بقیه قبیله ها میخواد کمکش کنن،اونا میگن ما خودمون داریم از گرسنگی میمیریم ،نون و ابمون کجا بوده که بخوایم به تو بدیم ،(همون مثل معروف دیجیـــــــــــــــــــتالم کجا بوده؟!!)

سونگ یانگ همه رو تهدید میکنه یا جیزی که میخوام بهم میدین یا همین الان کله همتونو میکنم

و اما توی قصر بویو ،ملکه ترتیبی میده که عروس قشنگه ،با باباش حاضر بشن و از اون طرف میگه تسو هم بیاد زن جدیدشو ببینه

تسو که میاد میگه این پنجه افتاب رو واست انتخاب کردم تا بگیریش از این وضع بی بچه بدون در بیای،ما وارث می خوایم...

تسو میگه خوبه و من باهاش ازدواج میکنم ولی باید صبر کنیم تا بویو از این وضعی که درش هست دربیاد

سولان که از همه این اتفاقها خبر داره به تسو میگه یه وقت ملاحظه منو نکنیا ،هر کاری دوست داری بکن (،اخه زن هم انقدر مظلوم و پاک نیت و انسان دوست میشه؟!!)

تائوچن،محافظش بهش میگه مطمئنی اگه زن بگیره ناراحت نمیشی؟ سولان که خیلی جونور تر از این حرفاست میگه وایسا من ملکه بشم،یک پدری از اینا در بیارم که اجدادشونو یاد کنن

سوسانو بعد از کلی ناز و ادا بالاخره از رختخواب میاد بیرون و تو کارای جومونگ سرک میکشه  تا ببینه جومونگ میخواد چیکار کنه،جومونگ واسش توضیح میده اینا نقشه زمینای اجدادیمه و میخوام پسشون بگیرم،ظاهرا سو سانو هم باهاش موافقت میکنه و من باهاتم

 

از اون طرف ،موعد فرار یه سویا و یوهوا می رسه،یه سویا یه خورده غذا واسه نگهبانا میاره که داخلشون داروی بیهوشی ریخته و اونا هم بعد از خوردنش رو زمین ولو میشن

یه سویا و یوهو ا و ندیمه لباسای کهنه میپوشن و از قصر فرار میکنن

افسر سونگ وقتی می بینه نگهبانا خوابن وارد اتاق یوهوا میشه و نامه اونو واسه شاه پیدا میکنه

نامه رو به شاه میده و توی نامه نوشته شده که "دیگه نمیتونم به قولی که به شما دادم وفادار باشم و پیش شما بمونم،وقتی دیدم یه سویا رو به عنوان گروگان نگه داشتی خودم تصمیم گرفتم فراریشون بدم"

شاه عصبانی میشه و دستور میده هر چی اش خوره بفرستن دنبالشون و هر طوری شده برشون گردونن

یه سویا ،یوری ،یوهوا و ندیمه توی تاریکی شب ناپدید میشن....


» نظر

خلاصه قسمت پنجاه و هشتم ( 58 ) سریال افسانه جومونگ ( بخش کامل )

<$BlogSkyMore4Post$>

اویی و جومونگ وارد غار میشن و اونجا جومونگ خاطره ورودش به غار رو برای اویی تعریف میکنه ،بعد از اینکه کمان رو برمیداره میبینه کمان سالمه درصورتی که اخرین بار خودش کمان رو شکسته بود..

همون موقع پیشگو گیوم سان ظاهر میشه و به جومونگ میگه صاحب این کمان تویی

جومونگ میگه که تا اونجایی که من میدونم این کمان جز گنجینه های بویو هست ،چطوری میگی مال منه؟

پیشگو میگه این کمان رو یه راهب به بویوداد تا ازش نگهداری کنن تا زمانیکه سرزمین جوسیون بشه مثل اولش اما اونا با هان دست به یکی کردن و به خاطر منافع خودشون مهاجرین رو اذیت کردن برای همین این کمان مال پدرت هه موسو بود اون که مرحوم شد و نتونست زمینها رو پس بگیره در عوض تو باید جانشین اون بشی

تو سه تا گنج داری که یکیش اینه ،جومونگ میپرسه دوتای دیگه کدومه؟ راهبه میگه اینا رو دیگه خودت باید با مغز خرگوشیت کشف کنی و توی راه رسیدن به هدفت هیچکسی راه رو برات باز نمیکنه این خود تو هستی که باید راه رو باز کنی

دوباره راهبه میره و دست کسی بهش نمیرسه،جومونگ و اویی کمان رو برمیدارن و از غار میرن بیرون،جومونگ از اویی قول میگیره که درباره چیزهایی که دیدن و شنیدن به کسی چیزی نگه

توی قصر بویو شاه مثل دسته گل نشسته تا پزشکش بیاد و یه دستی به سر و روی برق زده اش بکشه

پزشک میگه از کی اینطوری شدی؟شاه میگه دیشب که رعد و برق میزد نتونستم بخوابم و تب داشتم ،صبح که پاشدم دیدم خشکل شدم!

پزشک هر چی این ور نگاه میکنه اون ور نگاه میکنه چیزی به ذهنش نمیرسه و میگه من نمیفهمم اصل  این بیماری چیه...

اوضاع تو گیه رو به شدت خرابه و هر چی سوسانو تا 100 میشماره خبری از جومونگ نمیشه که نمیشه

تا اینکه سویانگ بهش میگه انقدر الکی خودتو گل نزن این اگه میخواست تاالان خبر میداد ،حتما دلیلش هم اینه که معلوم نکر دیم بعد از جنگ کی قراره رییس گیه رو بشه...

یه وقت خنگ نشی ریاست رو بدی به جومونگ،اگه بردیم هم خودت باید حاکم بشی

همینطور که این دوتا دارن با هم کل کل میکنن ،یونتابال از راه میرسه و میگه سوسانو پاشو یه کاری بکن که این سونگ یانگ هر چی ارتشه جمع کرده و همین روزاست که بریزن سرمون

بالاخره جومونگ و اویی به اردوگاه میرسن و همه فضولها تا اویی رو میبینن که با یه صندوق اومده میرزن دورش تا ببین عمو واسشون چی خریده!

اونم تمام فضولها رو میندازه اون طرف و صندوقچه رو به جومونگ تحویل میده

بازم جلسه شروع میشه و دعوا بر سر اینکه ایا باید به گیه روکمک کنن یا نکنن سر میگیره

جومونگ میگه از این به بعد کسی حرف نزنه ت اخودم تصمیم بگیرم

و بعد هم صندوقچه رو به راهبه ها میده تا واسش یه جای امن نگه دارن

خانواده شاه توی قصر بویو،یکی یکی واسه دیدن شاه میرن و افسرده برمیگردن،یونگ پو که ظاهرا خیلی دلش سوخته میگه خیلی دلممیخواد به ددی کمک کنم ،تا مشاورش میگه فکر تسو باش که همین فردا پس فردا سرو کله  اش پیدا میشه و تو باید سماق بمکی،فکر کمک به باباش هم از یادش میره و دوباره به فکر نقشه کشیدن  و اینکه چطوری تسو رو از معرکه دور کنه میفته

تا یونگ پو بخواد علیه تسو نقشه بکشه،تسو از مرز برمیگرده و به ملکه میگه همه کارهایی که تو مرزداشتم رو تموم کردم و اومدم

 

--------------------------------------

دیدین تسو برگشت به قصر و مامی جون ازش یه استقبال درس حسابی کرد

تسو احوال باباشو میپرسه که ملکه بهش میگه خودت برو ریختشو ببین

شاه با کاهن اعظم در حال برگزاری مراسمی هست که مثلا خدایان ببخشنشو و ریختشو درست کنن،اون موقع که جراحی پلاستیک نبوده،مجبور بوده دست به دامن خدایان بشه!

تسو و زنش تا ریخت پاپا رو می بینن کپ میکنن و تسو هم چند قطره اشک تمساح میریزه و با التماس و فغان و اشک و زاری از کاهن میخواد هر کاری میتونه بکنه تا باباش خوب بشه...

شاه میگه خیلی داد و بیداد نکن،از بس که کارهای بد کردم خدا منو شکل لبو کرده

توی اردوگاه که فعلا به جومونگ خوش میگذره ،یه مراسم فستیوال اتش راه میندازن و موپالمو تمام تجهیزاتی که به تازگی ساخته رو به اون نشون میده ،از بین همه جومونگ از بمب دودی بشتر خوشش میاد ...

شاه که نمیتونه با اون سرو وضعش جلو ملت ظاهر بشه ،میشینه پشت پرده و عین عروسهای دوره قاجار ،از پشت تور با وزیرها حرف میزنه و واسه اینکه برگشتن تسو رو تو جیه کنه ،میگه  از بس این بچه تو مرز زحمت کشید و رنج برد و عرق ریخت ،تشخیص دادم برگرده بویو بهتره!

ملکه یه جورایی بدش نمیاد که از این بلاها سر شوهرش بیاد ،برا ی همین به تسو میگه ننه مراقب مملکت باش که الان بابات میفهمه خونه و خونواده چه نعمت بزرگیه و بعد هم رو به سولان میگه هر چی زودتر یه بزبز قندی واسه ما بیار وگرنه مجبورم این تسو رو دوباره زنش بدما!!!

سولان خیلی ناراحت میشه و وقتی یه سویا رو با یوری ،پسر جومونگ می بینه  امپر حسودیش میره روی 1200

هائوچن ،محافظش واسش یه دارو میاره که باباش از هیون تو فرستاده اما سولان میزنه زیرش و میگه واسم یه دکتر خوب پیدا کن

برگردیم اردوگاه ،که هیون و ماری هرکاری میکنن نمیتونن از زیر زبون اویی بکشن اونی که جومونگ از این مسافرت با خودش اورده چی بوده

تا اینکه اویی از ماری میخواد بهش سواد یاد بده

همه اینا یه طرف،اوضاع واسه سوسو نو روز به روز بدتر میشه و جومونگ هم اونا رو بی جواب گذاشته ،سایونگ به سوسونو میگه هر چی زودتر خودت یه کاری بکن که این جومونگ اگه میخواست کمکمون کنه تا الان سرو کله اش پیدا شده بود،سوسونو که میدونه اگه بخواد نفر به نفر به جنگ بره ،بدبخت میشن به فکر راه چاره میفته

عمه سوسونو تصمیم میگیره الان که اوضاع خیلی وخیمه بره التماس سونگ یانگ بکنه ،اما یانگ تاک بهش میگه دیگه الان واسه التماس دیره و دعا کن که تو جنگ برده نشیم!

سایونگ یه محافظ جدید برای سوسانو پیدا میکنه و دختره چنان حالی از افسرهای مرد اونجا میگیره که همه کف میکنن و سوسانو هم اونو به عنوان محافظش انتخاب میکنه

سانگ یوونگ توی دربار هیون تو بعد از پاچه خواری شدید از حاکم میخواد که بعد از پیروزی در جنگ ،جولبون رو به یه کشور تبدیل کنن

حاکم هم ظاهرا قبول میکنه و ته دلش میگه بدبخت نمییفهمه چه نقشه ای براش کشیدم

 

--------------------

جومونگ که هنوز تو فضا هست و با فکر کردن به حرفهای اون پیرزنه خوابش نمیبره،یه دفعه جو میگیردش و به وزیرهای راست و چپش میگه ما از این بعد هدفمون اینه که سرزمین های جوسیون رو پس بگیریم

اونا میگن جوسیون  دیگه چه صیغه ایه؟جومونگ میگه خودم هم تازه شنیدم تا  اینکه وزیرش میگه من دوستی د ارم که خیلی این چیزا حالیشه  و میریم ازش میپرسیم این جوسیونی که تو میگی خوردنیه یا پوشیدنی

طرف که اسمش استاد چانه و یه بازرگانه کلی تحویل میگیره و به جومونگ میگه قبلا ها این زمین ها اشغال شده و درباره تاریخش چند تا کتاب بوده که تو اتیش سوزی از دست رفته و فقط یه کتاب هست که اونم تو کتابخونه بویو هست.....

بعد هم یه نقشه به جومونگ نشون میده که نقشه همون جوسیونه

و در عوض میگه چون این نقشه خیلی باارزشه ارتش دامول باید از گروه من محافظت کنه که جومونگ هم قبول میکنه و وقتی میبینه قلمرو جوسیون انقدر بزرگ بوده ،تعجب میکنه

بیاین سر شنگول و منگول که ،منگول که همون یونگ پوی خنگول خودمونه ،به تسو میگه پاشو بیا یک میزی واست چیدم که تو هتل های پاریس هم گیرت نمیاد ! و مشرو ...واست گذاشتم باقلوا!

تسو سرش داد میزنه که من نمیدونم تو کی میخوای ادم بشی ،مگه نمی بینی ددی مشرو....رو فدغن کرده تا بلاها تموم بشه!

یونگ پو با خفت میره

پشت سر اون ،نارو و بو میان و تسو به  بو ماموریت میده از دو ر ارتش د امول رو زیر نظر داشته باشه

همین موقع ها هم هست که یه دارو واسه یوری ،پسر جومونگ میارن بخوره،قبل از اون یوهوا گل سر نقره اش رو میزنه توی دارو و میبینه که سمی هست


یه سویا میگه به شاه بگیم ،اما یوهوا میگه شاه فکر میکنه ما داریم ادا در میاریم و فایده ا ی نداره

من خودم هر چه زودتر تو رو میفرستم بری پیش جومونگ

ارتش دامول راه میفته که به گیه رو بره و به سوسانو کمک کنه

اما سوسانو که دیگه نمیتوه بیشتر از این صبر کنه ،به باباش میگه قراره سونگ یانگ واسه رسیدن نیروهای کمکی اش جشن بگیره ،من سربازامون رو شکل تاجر میکنم و برای اونا شراب می بریم،بعد  ازداخل قصر سانگ بهش حمله میکنیم

یون تابال هر کاری میکنه نمیتونه جلوی سوسانوی لجباز و بگیره و سوسانو داخل یه خمره بزرگ قایم میشه

انگار میخواستن ترشی اش بندازن!!

 

وقتی مامور بازرسی میاد خمره ها رو چک کنه.....


» نظر

خلاصه قسمت 56 افسانه جومونگ خلاصه قسمت 56 سریال

<$BlogSkyMore4Post$>
توی قسمت قبل دیدین که سوسانو و باباش رو با خفت برگردوندن به گیه رو و عمه سو اونو مجبور میکنه که به یه سفر تجاری دیگه بره


از اونجایی که قحطی اومده و همه به گرسنگی افتادن(یادتون باشه که الان 3سال گذشته) سو میگه شمامسئله غذا رو به من بسپارین،میرم این ور اون ور و مشکل رو حل میکنم،باورنکنین چون تو کله ا ش داره نقشه های شیطانی میکشه

بله اینطوریه که سوسانو و باباش و سویونگ راه میفتن سمت اردوگاهی که اوتایی ساخته و در اون سرباز استخدام کردن و اموزش میدن
برو بچ به یون تابال میگن وقت حمله کردن به این کفتار پیر ،سونگ یانگه و اونم قبول میکنه توی راه برگشت سونگ یانگ به گیه رو اونو تکه تکه کنن

توی اردوگاه ارتش دامول،موپالمو سخت مشغوله تا بتونه لباس رزمی بسازه که تیر ازش رد نشه و بعد از ازمایش های زیاد بازم نمیتونه اینکارو انجام بده ، واسه همین میره پیش فرمانده جومونگ و باهاش درد دل میکنه و میگه من دیگه به دردت نمیخورم، جومونگ بهش دلداری میده و میگه تو گنجینه ارتش دامول هستی من منتظر میمنونم تا تو این زره رو بسازی ( ایکون ادم های از خودگذشته و ایثار گر! )

جومونگ که الان دیگه بیشتر شبیه یه یاغی هست تا یه اصلاح طلب! به هر جا که میرسه حمله میکنه و فعلا که هر جا حمله کرده رو تسخیر کرده
سونگ یانگ توی هیون تو تا میتونه حاکم رو چاخان میکنه و پاچه خواری میکنه که حاکم بهش پیشنهاد میده واسه حمله به این جومونگ که الان دیگه مثل غده سرطانی شده باهم متحد بشن این پیرمرد خرفت هم قبول میکنه و راه میفته سمت خونه اش

کفتار پیرکه گورش رو گم میکنه سرباز حاکم واسش خبرمیاره که دامادت تسو و زنش سولان هنوز توی اون خراب شده موندن و دران میپوسن ،حاکم دلش میسوزه و تصمیم میگیره یه کاری بکنه

و اما به خاطر قحطی که سراسر مملکت رو گرفته از شاه گرفته تا وزرا،لباس سفید میپوشن و واسه مراسم های عجیب و  غریب و بعضا بی فایده کاهن ماریونگ اماده میشن،شاه در این مدت اعلام میکنه هر کی مشروب بخوره پدرشو در میاره.

از اونجایی که یونگ پو این حرفا حالیش نیست از یه گوشه کناری گیر میاره و شروع میکنه به خوردن که افسر سونگ میاد دنبالش و میگه بیا که شاه کارت داره

این بدبخت هم نمیدونه چطوری دهنش رو پا ک کنه و تو ی راه همش "ها"میکنه توی صورت دستیارش و میگه ببین بو میده؟!!!!(ایکون غش)

خلاصه یونگ پو توی صف می ایسته و دایی اش میفهمه این از اون چیزا خورده .ولی صداشو در نمیاره
وزرا به شاه میگن که اوضاع ما خیلی خرابه و همین فردا پس فرداست که به گدایی بیفتیم،وزیر دربار میگه بهتره از هان کمک بگیریم که وزیر اعظم عصبانی میشه و میگه اونا همش به فکر اینن که روی ما سلطه پیدا کنن و این موقعیت واسه ما بده

اینجاست که ملکه به خاطر بی عرضگی شاه متلک ها میندازه و با دمش گردو میشکنه و میگه  اگه بچم تسو اینجا بود اینطوری نمیشد واسه همین میره پیش شاه و میگه حالا که خودت مثلا شاه شدی چی شد؟ چه گلی زدی سر مملکت؟ بچه منو برگردون و شاه هم میگه تو خودت اینجااضافی هستی یالا برو بیرون که هر وقت لازم بشه میگم تسو بیادش

برای این که از تسو بی خبر نباشین:
تسو توی قلعه شرقی، آی به خودش میرسه،آی به خودش میرسه ،همش یا کوفت میخوره تا ملت رو میندازه به جون هم و خودش هم بهشون میخنده

 

---------

بین سپاه قلعه یه قلدری پیدا میشه که تسو بهش دستور میده با بقیه افراد بجنگه تا قدرت اونو ببینه

طرف (که اسمش سخته و من از این به بعد بهش میگم بو!) باهمه میجنگه و اونا رو اوت میکنه و تسو از جنگاوری این بو خوشش میاد و استخدامش میکنه

سولان که از دیونه بازی های شوهرش خسته شده حسابی دستش میندازه و میگه یه کم از  این جومونگ خان یاد بگیر ،همه دنیا رو گرفته و تو رو هم خواب برده ،بدبخت چندروز  دیگه مردم بهت میخندن ،یا همین الان یه کاری میکنی یا من میرم خونه بابام

اینو داشته باشین فعلا

اوتایی و گروهش به سونگ یانگ حمله میکنن و تمام افرادش رو میکشن ،وقتی اوتایی میخواد کار سونگ یانگو تموم کنه یه نفر اونوو به شدت زخمی میکنه و به این ترتیب سونگ یانگ در میره و اوتایی هم توی بغل مباشر سویونگ مرحوم میشه..

سوسانو وقتی میفهمه بیوه شده اشک میریزه و دستور حمله به قصر گیه رو ،رو  میده

خودش از دم در قصر درو میکن و میره جلو تا اینکه عمه و یانگ تاک رو گیر میندازن و یون تابال سرنوشت اونا رو به سوسانو واگذار میکنه،سو سانو که  الان میفهمه درد بیکسی چه دردیه اونا رو میبخشه و میگه یه فرصت دیگه بهتون میدم ،بعد ازاین مراسم یوزارسیف گونه،جسد اوتایی رو میارن و سوسانو و بابای اوتایی بالای سرش زار میزنن



سونگ یانگ که مورچه گازش گرفته و واسه همین زورش گرفته دستور میده یه لشکر سرباز جمع کنن و برن پدر این سوسانو رو در بیارن

جسد اوتایی رو می سوزونن و سوسانو توی گیه رو تاجگذاری میکنه و میشه رییس سوسانو

یادتون باشه سوسانو الان دو تابچه قد و نیم قد داره که فقط دوبار توی این قسمت نشون داده شدن

توی اردوگاه ارتش دامول همه مشغول رایزنی و راهزنی هستن که یه دفعه جومونگ میبینه......

 

سوسانو عشق سابقش با ناز و ادا اومد،خشکش میزنه که این واسه چی اینجاست

سوسانو که میدونه به زودی بقیه ملل میخوان به گیه رو حمله کنن ،جومونگ رو چاخان میکنه و میگه تو الان قوی هستی و به یه جایی نیاز داری که ملت جدیدت رو بسازی بیاپیش ما که هم مکانش رو داریم هم ثروتشو

جومونگ میگه حالا خبرت میکنم

هیوپ و سویانگ که بعد از مدتها همدیگر رو دیدن حسابی از خجالت هم  در میان و موقع خداحافظی که میشه جومونگ نگاهی به سو میندازه و اونا میرن

هیوپ به همه میگه که سوسانو بیوه شده،دل جومونگ میلرزه

 

-----

 

توی اردوگاه دامول دو گروه دعواشون میشه که جومونگ باید قبول کنه یا نه

حزب ماری میگه که چون طرف سوسا نو هست باید جومونگ به گیه رو بره و حزب ماگول میگه ممکنه بعدا بینشون اختلاف بیفته و معلوم نشه رهبر گیه رو کیه

جومونگ دعوا رو تموم میکنه و میگه خودم تصمیم میگیرم

کاهن ها به جومونگ میگن که پیوستن به گیه رو برای اون مانعی نداره

توی قلعه شرقی از حاکم هیون تو برای تسو نامه میرسه و ازشون دعوت میکنه که به هیون تو برن

تسو و زنش هم از خدا خواسته راه میفتن

توی قصر یوهوا ،یوری پسر جومونگ رو بغل میکنه و این ور اون ور میره که ملکه بادیدن این مناظر آی اتیش میگیره،آی اتیش میگیره

یوهوا که میبینه حسود زیاده تصمیم میگیره هر چی زودتر یه سویا رو پیش جومونگ بفرسته

جومونگ هم برای اینکه ببینه اوضاع احوال کشورهای همسایه چطوره به هیون تو میره و به شکل ناشناسی جاسوسی رو با اویی شروع میکنه که یه دفعه میبینه تسو سروکله اش پیدا شد!


» نظر

خلاصه قسمت 49

<$BlogSkyMore4Post$>

وقتی که جومانگ سرش به حمله به حای دیگه ، گرمه موپالمو و موسانگ و اویی و ماری برای حمله به بویو نقشه میکشن، موسانگ گیر میده که منم میخوام بیام که ماری و اویی بهش میگن اونجا بچه بازی نیستکه ! مما میخوایم بهترین افرادمونو ببریم تو همین جا باش از مهد کودکت غیبت نکن!


یوهوا که خیلی نگران اومدنه جومانگه ،از دکتر قصر کمک میخواد اونم میگه یه زقنبودی کوفتی میدم این کلفتت بخوره که مثل مرده ها بشه ،بعد که میندازنش بیرون بره به جومانگ خبر بده

جومانگ هم بی خبر از همه جا در پی تدارکات واسه حمله به یه قبیله ست

سولان هم که منتظر فرصته تا میخشو محکم کنه و سوار دائه سو بشه ،میگه تا دیر نشده کلک این ننه جومانگ وباباتو بکن و خودت بشین سر جاش!دائه سو بهش برمیخوره و ناراحت میشه و با داد و بیداد ول میکنه میره بیرون

دختره واسه ددی محترمش یه نامه مینویسه که اگه جومانگ تا غروب روز پانزدهم نیادش ننه اش و زنش کشته میشن

شاه که نمیدونه باید چیکار کنه و حسابی رشته امور از دستش در رفته که رفته،با ملکه حرف میزنه و سعی میکنه با چاخان کردنش ،کارها رو راست و ریس کنه ،میگه من از سلطنت میرم کنا ر تو هم در عوص به دائه سو بگو به یوهوا و یه سویا کار نداشته باشه ملکه میگه انگار خوشحالی خفه ات کرده؟ تو همین الانشم هیچ مقامی نداری و اگه من دستور بدم همین الان دائه سو سرجای تو میشینه!


 

جومانگ و دسته توی گشت زنیشون یه سرباز بویو رو که نامه سولان رو به هیون تو میبرده میبینن و جومانگ تازه میفهمه که چه بلایی داره سر مادر و زنش میاد


 

اولین کاری که میکنه اینکه یه چند تا دادد محترمانه سر کاهن و موپالمو میزنه و راه میفته که ماری رو پیدا کنه تا پوست از سرش بکنه

سوسونو وارد بویو میشه و به محض ورودش میفهمه که دائه سو بازم دسته گل اب داده واسه همین یه نامه مینویسه به باباش تا راههای مخفی قصر رو بهش بگه

دکتر قصر یه ماده به کلفت یوهوا میده و اونم با ترس و لرز قورت میده

کاهن قصر به ملکه نسبت به کارهای دائه سو هشدار میده ومیگه برای اینکه مردم رو بیشتر از این تحریک نکنین یوهواو یه سویا رو توی اتاقشون زندانی کنین

ماری وبقیه به خاطر امنیت بیش از حد قصر تصمیم میگیرن فعلا حمله رو عقب بندازن وبرگردن جنگل

ندیمه یوهوا به ظاهر میمیره و خود نارو معانیه اش میکنه و وقتی می بینن مرده از قصر میندازنش بیرون تا مردم نبینن که تو زندان مرده

جومانگ که از اردوگاهش به سمت بویو حمله کرده اولین کاری که بعد از پیدا کردن این سه تا میکنه اینه که یکی یه سیلی جانانه تقدیمشون میکنه

 و میگه کی به شما اجازه داده همینطوری راه بیفتین؟اونا میگن اگه تو میرفتی میکشتنت

جومانگ میگه اگه قرار به مردنه ما همه با هم میمیریم!

روز موعود دائه سو دو تا گروگانشو توی قصر میشونه و میگه بیشینین تا جومانگ بیاد

یوهوا میگه اگه منتظرشی خیلی گیر نده که اون نمیاد چون من بهش گفتم

ما دوتا میخوایم جونمون رودر راه اهداف اون بدیم

همون موقع جومانگ توی جنگل به سمت قصر به راه میفته که ندیمه که زنده شده نامه یوهوا رو بهش میده و جومانگ بعد از اون همه قسم و ایه ای که مادرش داده دیگه چاره ای نداره جز اینکه به قصر نره

شب میشه ودائه سو و زنش کنف میشن

سولان که خیلی عصبانی میشه با داد از دائه سو میخواد اونا رو همین الان بکشه اما دائه سو نمیتونه

اونا رو تو ی اتاقشون زندانی میکنن و طبق معمول یوهوا مریض میشه و روبه قبله میخوابه

جومانگ که تک و تنهاست و نمیدونه چه بلایی سرمادرش و زنش اومده از جمع کناره گیری میکنه تا اینکه سایونگ با نامه سوسونو سرمیرسه

توی نامه نقشه راههای مخفی قصر کشیده شده....


» نظر

خلاصه قسمت شصت و دوم ( 62 ) سریال افسانه جومونگ

خلاصه قسمت 62 جومونگ   سریال جومونگ  خلاصه قسمتها

<$BlogSkyMore4Post$>

یه مدتی از رفتن جومونگ که میگذره ،موگول به اویی و ماری میگه نمیخواین برین دنبال جومونگ؟ اونا هم از

سوسانو میخوان جلسه بذاره تا یه تصمیمی بگیرن،سوسانو میگه که به دستور خودجومونگ مجبورن صبر کنن،

سوسانو به سایونگ میگه که چقدر از نیومدن جومونگ نگرانه

هنوز پای جومونگ به جولبون نرسیده ،خلع سلاحش میکنن و هر چی سربازه می ریزه دورش ،

جومونگ شروع میکنه به بروز حرکات خارق العاده و یه چندتایی رو میزنه

که یه دفعه سرو کله سونگ یانگ پیدا میشه و میگه که ادم انقدر بی  کله میشه؟


تو نگفتی من بکشمت؟ جومونگ میگه من رو قولم وایسادم و اومدم ،فکر نمیکردم تو انقدر نامرد باشی

بعد از یه کم متلک بار هم کردن ،نوبت پذیرایی از جومونگ میرسه ،اونم چه پذیرایی

دو تا جام میذارن روبروش ،سونگ یانگ میگه تو یکیش سمه،تو یکیشه مشر....
اگه راست میگی و خدایان تو رو انتخابت کردن ،اونی که توش شرا....رو پیدا کن

جومونگ هم هر دوتاشو سر میکشه و میگه ما خودمون همه رو رنگ میکنیم،تو دیگه میخوای

ما رو سیاه کنی؟

این دوتاش سالم سالم بود،میخواستی منو امتحان کنی

بعد از یه مدت سرو کله زدن و مخ زدن ،قرار میشه سونگ یانگ تصمیم بگیره که میخوااد

با جومونگ متحد بشه یا نه

جومونگ خرم و خندون راه میفته سمت اردوگاهشو همه از دیدن قد رشیدش خوشحال میشن

سونگ یانگ کله ش رو کار میندازه و هر چی فکراشو زیرو رو میکنه می بینه به ضررشه که بخواد جنگ کنه،خصوصا یادشه که حاکم هیون تو با چه خفتی بیر ونش انداخته

برای همین تصمیم میگیره صلح کنه و متحد بشه

سونگ یانگ راه میفته سمت اردوگاه و با جومونگ اتحاد می بنده

سایونگ خبر اتحادشونو به یون تابال میده و همه با دمشون گردو میشکنن

وقتی خبر این اتحاد به بویو میرسه ،شاه غش میکنه و دلش ضعف میره،میبرنش استراحت کنه ،


افسر سونگ میره دنبال یوهوا ببردش پیش شاه و بهش میگه بالاغیرتا شاه حالش بده

یه چیزی نگو بدتر بشه

شاه به یوهوا میگه که بالاخره پسرت دسته گل اب داده و جولبون رو متحد کرده

و همین روزا هم به ما حمله میکنه ،حالابشین و نگاه کن

یوهوا هم زود این خبر رو میذاره کف دست عروسش و میگه همین روزاست که جومونگ بیاد نجاتمون بده

برادر ملکه که فضولی تو خونشه ،خبر مریضی شاه و اتحاد جولبون رو به

ملکه میده و میگه چه فرصت خوبیه که تا شاه مریضه ،تسو دوباره بشه همه کاره مملکت

ملکه هم میگه خیلی خودتو خسته نکن،مملکتی که رو ابه ،شاه شدنش چه فایده ای داره؟
 
 
 
-------------------------------------------------------
 
 
 

اوضاع به شدت بیخ پیدا میکنه و ملکه دست به دامان کاهن میشه تا هر چه زودتر یه فکری بکنه و با

نقشه های مسخره اش یه گند دیگه بالا بیاره،کاهن هم پیشنهاد میکنه با هان همدست بشن تا بتونن سر جومونگ رو زیر اب کنن،ملکه میگه این شاه رو تکه تکه هم بکنی با هان دست به یکی نمیشه،نا سلامتی این و هه مو سو یه زمانی دشمن خونین هان بودن

همینطور که ملکه در حال نقشه کشدینه محافظ سولان رو می فرسته دنبالش تا بگیره بیاردش

سولان حضور علیا حضرت همایونی شرفیاب میشه و می بینیه ملکه یه مشت کیسه دارو گذاشته و میگه ما دیگه بیشتر از این نمیتونیم صبر کنیم زودتر این دارو ها رو بخور بلکه بتونی معجزه کنی(نمیدونم چی شد که از فکر زن دادن تسو  اومد بیرون)

سولان به شدت ناراحت میشه و میگه یه تلافی بکنم همتون انگشت به دهن بمونین

یه راست میره سراغ تسو و بهش میگه بجای اینکه انقدر حرص بخوری بیا بریم پیش بابای من ،تا یه راهی جلو پامون بذاره

به مناسبت اتحاد جولبون و دامول،مراسمی به پا میکنن و همه جا رو کاغذ کشی و روبان کشی و گل منگولی میکنن تا مراسم جشن برگزای بشه

 

کاهن ،با خون جومونگ و سونگ یانگ نماد گوگوربو رو ،روی یه پرچم میکشه و جومانگ هم یه سخنرانی پر از بلاغت و فصاحت میکنه و همون روضه های همیشگیو دوباره تکرار میکنه

ملت هم که جشن ندیده کلی هورا و هوار میکشن که انگار چه اتفاقی افتاده

تسو به فکر نقشه های ننگین میفته و برای رسیدن به این نقشه ها یه کم به سرو وضع ننه و خواهر بو میرسه

بوی بدبخت نمک گیر میشه و مجبور میشه به حرفای تسو گوش بده

تسو بهش میگه باید به شکل یه بازرگان وارد گیه رو بشی و جومونگ رو بکشی و من از خانواده ات محافظت میکنم،البته اینجا تسو داره از افعال معکوس  استفاده میکنه

وقتی اونا نقشه قتل جومونگو میکشن،موپالمو زره اهنی که به تازگی ساخته و هیچ تیری درش نفوذ نمیکنه رو به جومونگ نشون میده،ماری یه تیر به سمتش میزنه و وقتی می بینن که سلاحی بهش کارگر نیس همه به به و چه جه راه میندازن

اما جومونگ به زره دست میزنه و میگه این خیلی سنگینه ،ما ارتشی هستیم که یواشکی حمله میکنیم اگه قرار باشه با اینا بریم جنگ دو روز قبل از رسیدنمون همه با خبر میشن

بعد از مراسم جشن ،یون تابال دست جومونگو میگیره میبره تا سوپرایزش کنه

و این سوپرایز چیزی نیس جز این که قصری رو که واسه گیه رو جدید ساختن بهش نشون بدن

همه جای قصر رو سرک میکشن و جومونگ خوشحالیشو نشون میده

هنوز پاشونو از در این قصر نذاشتن بیرون ،اختلافا و خاله زنک بازیا شروع میشه

مشاورای جومونگ دو دسته میشن و هر کسی یه چیزی میگه

یه عده میگن باید جومونگ امپراطور باشه و نباید اجازه بدین سوسانو رهبر باشه

دسته دیگه که شامل اویی و ماری میشه میگن سوسانو به جومونگ خیانت نمیکنه


جومونگ که میبینه اینا الان همدیگه رو تیکه پاره میکنن میگه من خودم زبون  دارم سه متر ،کسی واسم تعیین تکلیف نکنه

 

جومونگ و سوسانو خلوت میکنن و جومونگ نقشه جوسونگ رو بهش نشون میده و میگه که میخواد این زمینها رو پس بگیره

سوسانو هم قبول میکنه به جومونگ کمک کنه به هدفهاش برسه

 

حاکم هیون تو که بو کشیده ،پا میشه میاد بویو و تسو و دخترش ازش استقبال میکنن

نمیدونم این چرا پیر نمیشه

تسو پدر زنشو می بره پیش باباش تا اگه قرار باشه همدیگه رو بزنن پادرمیونی کنه

حاکم هیون تو یه راست میره سر اصل مطلب و میگه باید با همدیگه ریشه جومونگ رو از ته بکنیم

از اون ور بو که واسه خون و خونریزی به گیه رو رفته،وارد مرز میشه و با بقیه از کنار سربازا رد میشه

همون موقع سه تفنگدار میرسن و اویی حس میکنه اینو یه جایی  دیده ولی هر چی به مخ و مخچش فشار میاره ،یادش نمیاد

ملت از شدت گرسنگی رو به غش هستن،ماری میگه انقدر ادم قبول نکن از گرسنگی می میریما! جومونگ میگه که من غیرت دارم نمیتونم ملتی که میان اینجا رو برگردونم فعلا یه چند تا اعلامیه بچسبونین به دیوار که نیرو بگیریم خودم یه فکری به حال گرسنگی مردم میکنم

بعد از این اگهی ها،یه عده واسه نظامی شدن مبارزه میکنن و یه عده رو رد میکنن

بو هم بین همین داوطلبهاست که یه روز جومونگ مبارزه ا ونو با موگول می بینه

جومونگ از قدرت و مبارزه ش خوشش میاد و به اون توی ارتش پست میده

لبخند بدجنسی روی لبای بو میشینه


» نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >