سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خلاصه قسمت 51

یونگ پو از همون لحظه رسیدن پاچه خواری رو شروعمیکنه و به باباش سر میزنه
وقتی به شاه میگه که از این به بعد زیر بار زور دائه سو نمیره ،شاه میگه من میدونم که حکومت دائه سو حیلی طول نمیکشه برای همین باهاش مخالفت نمیکنم چون نمیخوام تو قصر خونریزی بشه
وقتی دائه سو گرم گرفتن یونگ پو با سفیرهای هیون تو میبینه بهش شک میکنه و به نارو میگه چشم از این مارمولک سیاه برندار که نمیدونم چی تو سرشه

حاکم هیون تو برای سر زدن به شهر چانگ چون رفته و اونجا شهریه که معدن اهن داره ،چانگ چون میگه باید اهن بیشتری تولید کنین تا به شهرهای دیگه هم سلاح بدیم فرماندار اونجا میگه اخه نیرومون کجا بوده که اهن از معدن بیاریم بیرون
اونم میگه من این حرفها حالیم نیس


خلاصه بین مردم از اونا نارضایتی پیش میاد،جومانگ تصمیم مییگره به خاطر همین نارضایتی مردم به اون شهر حمله کنه حمله شروع میشه و توی راه برگشت فرماندار هیون تو جومانگ بهشون حمله میکنه

 و فرماندار زخمی میشه اما هر طوری هست فرار میکنه و تمام نیروهاش هم کشته میشن،

شهر چانگ چون دست جومانگ میفته و مردم به شدت ازش ا ستقبال میکنن



سوسونو به چانگ چون میره تا سربازهایی که موپالمو قولشو از فرماندار گرفته رو تحویل بگیره
نزدیکیهای شهر اطراق میکنن و سوسو نو ،سویانگ رو میفرسته تا سرو گوش اب بده
جومانگ با فرماندار شهر حرف میزنه و همینطور که از اونجا خارج میشه

 سویانگ اونارو میبینه و به سو خبرمیده که جومانگ شهر رو گرفته و الانم سربازهای شهر جز نیروهای اونن
سو میگه الان دیگه فرماندار نمیتونه به قولی که به ماداده عمل کنه و ما هم برمیگردیم به
گیه رو

فرمانداره واسه سولان نامه مینویسه و سولان هم جو زده میشه و میگه به بابام خبر بدین که من نجاتش میدم
سولان میدوه میره پیش دائه سو که یالا به داد بابام برس وگرنه اگه امپراطور بفهمه شهر چونگ رو از دست داده از مقامش برکنارش میکنن



دائسه میگه شرمنده اخلاقتم که ما الان خودمون داریم از گرسنگی میمیریم و پول واسه جنگ نداریم
دختره هم ناراحت میشه و جیغ و داد رو میذاره روش که اگه بابای من نبود تو هم نبودی و بدون بابای من بویو هیچی نیست



این حرف همان و فریاد مادر شوهر که تازه وارد اتاق میشه همان

ملکه اونو سرزنش میکنه که ا ون موقع که ما و بویو بودیم ،تو و بابات تو قنداق بودین و به خاطر همین اخلاقته بدبخت که یه سویا دیر تر از تو شوهر کرده ولی بجه داره و تو هنوز بچه نداری


سولان از این حرف ناراحت میشه و توی قصر زورش به کسی جز یه سویا نمیرسه
برای همین میکیردش به کلفتی و میگه به خاطر تو من تحقیر شدم یه کاری میکنم بچه که به دنیا میری دست و پا نداشته باشه



جومانگ الان که قدرت ارتشش بیشتر شده به هرکدوم از افراد درجه اولش یه پست میده و اینطوری هست که اویی و هیوپ تو ناراحت میشن که چرا جومانگ به افراد تازه واردی مثل گومول و جایسا پستی بهتر از پست ا وناداده

برای همین بینشون اختلاف میفته و دعوا میکنن که این دعوا با وساطت جومانگ تموم میشه


جومانگ که خیلی دلش واسه سو میسوزه ،گیه رو میکنه بهونه و به کاهن میگه دلم میخواد به گیه رو کمک کنم
کاهن میگه الان دیگه انقدر ها ارتشت قوی هستکه بهش کمک کنی



اما سو پیشنهاد جومانگ رو رد میگنه و میگه الان وقتش نیست


عمه سو از این جریان خبر دار میشه و به یانگ تاک میگه این خبر رو زودتربه سانگ یانگ برسون

ه


کاهن جومانگ رو برای مراسم مذهبی اماده میکنه



وقتی که جومانگ کنار اتش د ر حال انجا م مراسمه

 یه فعه خورشید سیاه م یشه و باد تندی میوزه

کاهن یومیول هم که دست به غش کردنش ملسه،بیهوش میشه...

 


» نظر

خلاصه ی قسمت 50 سریال افسانه ی جومونگ

وقتی جومانگ از نقشه دائه سو برای گیرانداختنش خبردارشد شک دائه سو و وزیر به ا ین سمت رفت که تنها کسی که از این ماجرا خبر داشته و حقه ای رو که سالها پیش به هائه موسو زدن ،برای جومانگ گفته ،باید توی ارتش دامول باشه و این کس هم فقط یومیوله ،نخست وزیر از دائه سو میخواهد هر طور هست که یومیول رو از ارتش جومانگ بکشه بیرون

سایونگ نقشه مخفی راه پیدا کردن به قصر ر و به جومانگ میده و سوسونو میترسه که نکنه جومانگ بی عقلی کنه و گیر بیفته

توی اردوگاه جومانگ بین اویی و ساجا برای نجات دو تا گروگان اختلاف میفته

همینطور که دائه سو و نخست وزیر نقشه میکشن نارو به دائه سو میگه که یوهوا رو به قبله ست و زودتر یه کاری بکن

دائه سو که میدونه اگه یوهوا بمیره دیگه از جومانگ خبری نیست ،میگه ببرنش اتاقش و عروسش هم کلفتیشو بکنه تا حالش خوبه بشه


شاه وقتی از مریضی اون باخبر میشه واسه دیدنش میره و با التماس بهش میگه نرو که من بین این گرگها کسی رو جز تو ندارم!

توی جلسه وزیرها هرکسی واسه خودشیرینی پیش دائه سو یه چیزی میگه تا اینکه دایی خنگش میگه باید به قبیله هایی که با جومانگن حمله کنیم ،نخست وزیر میگه خیلی فکر نکن میچایی ما اگه پول داشتیم که انقدر منت اینو اونو نمیکشیدیم


و اما بشنوید از سوسونوی در به در که توعمرش انقدر تحقیر نشده و مجبوره هم واسه خاطر جومانگ وهم خودش و قبیله اش واسه التماس بره پیش دائه سو

با التماس از دائه سو میخواد که بذاره تو بویو تجارت کنه

دائه سو بهش میخند هو میگه پس کو ا ین غرور ابکیت دختر؟!

دائه سو قبول میکنه در ازای سهم نصف نصف ،بهش اجازه بده

اویی و ماری وارد بویو میشن تا مقدمات وارد شدن به قصر رو فراهم کنن ،این وسط از مردم میشنون که یوهواو یه سویا هنوز زنده هستن

 

اما از بخت بد یکی از سربازها اون رو میبینه و به نارو خبر میده؛دائه سو دستور میده که امنیت بیشتر بشه و همه نگهبانی بدن

بالاخره یه گروه چند نفره به سرکردگی جومانگ از راه مخفی وارد قصر میشه و با فوجی از سربازها مواجه میشه

جومانگ میگه تو این شرایطی که خود دائه سو هم داره نگهبانی میده نمیشه اونا رو نجات داد برای همین نصفه شبی میریزن رو سر کاهن قصر و جومانگ میگه زن و ننه منو احضار کن

کاهن میگه ننه ات مریضه و مجبورم فقط زنتو بکشونم اینجا

توی همین گیر و ویر ،سولان مثل بختک میفته رو سر دائه سو که جرا این دوتا رو نکشتی و دیگه مردم ازت نمیترسن و زودتر کلکشون رو بکن و این اراجییف......

اه من چقدر بد م میاد از این

دائه سو عصبانی میشه و با یه داد خفن از اتاق میندازتش بیرون

و جومانگ زنشو میبینه!...........

بقیه اونا رو تنها میذارن و خودتون هم دیگه میبینید....

جومانگ میگه شنیدم نی نی داری؟ یه سویا با خجالت و ناز میگه اره با اجازه شما

جومانگ یه چاقو رو نصف میکنه و میگه اینو بده بچه ام تا نشونه ای از پدرش داشته باشه

بالاخره یه سویا م یره و جومانگ و بر و بچ هم از قصر میزنن بیرون

از اونجایی که تا سه نشه بازی نمیشه و با اومدن جومانگ جای یونگ پو خالیه ،بعد از مدتها جسدشو میاره به قصر و ملکه خیلی خوشحال میشه و یه چندتا قطره اشک هم میریزه تا ثابت کنه بهشت زیر پاشه!

داداشش میگه خیلی خوشحال نشو این ورداشته یکی از هیون تو با خودش اورده که واسه جنگ غرامت میخواد

یونگ پو با مسخره بازی و جلف بازی وارد قصر میشه و ملکه واسه استقبالش میره و از اونجاییکه دست به خالی بستنش خوبه به مامانش میگه اون یونگ پو دیگه مرده و من یه حالی ا ز این دائه سو بگیرم که تو تاریخ بنویسن

نمایند ه ای که یونگ پو با خودش اورده از دائه سو تقاضای غرامت میکنه یا اینکه در عوضش جومانگ رو که اغاز گر جنگ بوده تکه تکه کنن

جومانگ به اردوگاه برمیگرده و کاهن و بقیه حسابی تحویلش میگیرن

 


» نظر

کلیپ تبلیغاتی سونگ ایل گوک (جومونگ)


» نظر

کلیپ قسمت 48 افسانه جومونگ

کلیپ شکست خوردن ارتش بویو و سواره نظام آهنین که برای دستگیری جومونگ - که برایش تله گذاشته بودند- آمدند از جومونگ


» نظر

کلیپی زیبا از سریال امپراطور بادها

عکسش خیلی واضح نیست ولی کلیپ جالبی است


» نظر

کلیپ تبلیغاتی سونگ ایل گوک (جومونگ)


» نظر

حذفیات قسمت 46/ چهل و ششم افسانه جومونگ

یکی مروبطه به مشروب اوردن موسونگ برای موپالمو میشد که موپالمو شب و روز توی کارگاه کار میکنه موسونگ هم میاید پیشش میگه بیا برات مشروب اوردم توپ بزن تو رگ روشن شی اینجا مشروب گیرت نمیاد ولی موپالمو ظرف مشروب رو میشکنه و میگه من خودم مست کارم و تا وقتی جومونگ هانیها رو شکست نده لب به مشروب نمیزنم!!
» نظر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >